(س) در سخنرانی‌تان به «شیخ محمّد عبده» اشاره کردید، در حالیکه آرا و نظرهای متفاوتی درباره‌ی این شخصیت وجود دارد. نظر شما چیست؟...

(ج) مسأله ی تهاجم فرهنگی و مسیری که در آن به جریان افتاده و پذیرفتن آن از سوی برخی از اندیشمندان مسلمان، موضوعی است که باید مورد بحث قرار گیرد. آری، تهاجم فرهنگی و تلاش و فعالیت جهت شکست طرف مقابل، امری انکارناپذیر است.
هنگامی که شما با این دید و از این زاویه، موضوع را بررسی کنید و آثار «جمال‌الدین افغانی» و «شیخ محمّد عبده» را مورد بازنگری قرار دهید، ممکن است به این گونه نتایجی برسید. شیخ محمد عبده در آن دوران از زن مصری سخن به میان آورد، که دارای حقوق خویش است و لازم است به او توجه نماییم و چنین و چنان کنیم. آنگاه «قاسم أمین» کتاب «تحریر المرأة» را نوشت و سپس «هدی شعراوی» جنبش آزادی زن را با یک گرایش غربی رهبری کرد. کسی که تمام این موارد را به هم مرتبط می‌سازد چنین نتیجه می‌گیرد که این شیخ محمد عبده (؟) بود که نگارش کتاب «تحریر المرأة» را بر «قاسم امین» دیکته کرد... اما در واقع شیخ محمد عبده در صورت تمایل، با شهامت می‌توانست این کتاب را خود به نگارش درآوَرَد. چرا خودش کتابی را می‌نویسد و سپس آن را به «قاسم امین» نسبت می‌دهد؟!

هنگامی که ما بررسی تاریخی از این مسأله به عمل آوریم، در می‌یابیم که در آن مرحله، عالمانِ مسلمان مخلصی وجود داشته‌اند که ان شاءالله دارای نیتی پاک و صادقانه بوده‌اند؛ اما در اوضاع و شرایط آن زمان، بیش از این مجاز نبوده‌اند و هنگامی که آرا و افکار اندکی را که مطرح کرده‌اند، در چهارچوب تاریخی‌اش بررسی کنیم، آنها را معذور می‌دانیم. ما نباید در متّهم کردن آنها زیاده روی کنیم. مرحوم امم «بخاری» با آن مقام والایش، هنگامی که در خصوص مخلوق بودن قرآن از او سؤال شد، پاسخی دو پهلو داد: حکّام چنین برداشت کردند که او با مخلوق بودن قرآن موافق است، در حالیکه این امر، برداشت از پاسخ «امام بخاری» بود که البته اشکالی در پاسخ او نیست؛ زیرا او پاسخ صریح و روشن نداده بود. بدین جهت دوستان وی، پاسخ او را تأویل کردند و از او دفاع نمودند و گفتند: او را این بدعت را نگفته است و به جمع بدعت‌گزاران در نیامدهاست. در حالیکه دشمنان «امام بخاری» ادّعا کردند که او نیز به مخلوق بودن قرآن تصریح کرده است. این نکته یکی از ایرادهایی است که در بررسی زندگی این بزرگوار، با آن روبرو می‌شویم. ولی اگر به بررسی واقعیت بپردازیم، می‌بینیم که امام بخاری –چنانکه گفته‌اند- زیر اِعمال فشار قرار می‌گیرد تا در این‌باره چیزی بگوید، که ناچار، پاسخی دو پهلو می‌دهد.

هنگامی که رسول اکرم (ص) به اتفاق ابوبکر (رض) از مکّه به مدینه هجرت کرد، در میان راه، مردی از ایشان پرسید: از چه قبیله‌ای هستید؟ ابوبکر (رض) پاسخ داد: «از آب هستیم». رسول اکرم از این پاسخ خشنود شد. آن مرد بیچاره چنین فهمید که قبیله یا عشیره‌ای به نام «آب» وجود دارد. در حالیکه منظور ابوبکر (رض) آن بود که خداوند همه چیز را از آب آفریده است و با این پاسخ، از وضعیتی که با آن روبرو شده بودند، نجات یافتند.

بنابراین در بررسی این موضوع اگر آن را در چهارچوب درستی قرار دهیم، آن وقت این بزرگواران را معذور می‌داریم و مسأله در چهارچوب قابل قبولی قرار می‌گیرد. اما اگر مسأله را به شیوه‌ی مرحوم «دکتر محمّد محمّد حسین» که در کتابش «حصوننا مهدَّدةمن‌الداخل» به آن پرداخته بررسی کنیم، طبیعتاً امثال «شیخ محمّد عبده» و «جمال‌الدین افغانی» را مزدور و خائن محسوب خواهیم کرد!!

من بر این اعتقاد هستم که شایسته است جوان مسلمان در عصر کنونی از همه‌ی این مراحل مطلع باشد و محدودیت زمانی و مکانی و تأثیر عوامل خارجی و واقعیت را در نظر بگیرد و باید تحقیق مفصل و گسترده‌ای از این امور به عمل آوَرَد تا بتواند از بینش سالم و قضاوت عادلانه برخوردار شود. بدون تردید «جمال‌الدین افغانی» و «شیخ محمد عبده» در دوران خودشان نقشهای ارزنده‌ای را ایفاء کرده‌اند. مثلاً شیخ محمّد بن عبدالوهاب علیه بدعت و خرافات قیام کرده که قیام او علیه این امور خرافی و پوچ، مصادف بود با توطئه‌ی انگلیسیها علیه دولت عثمانی. آیا من باید بگویم: شیخ محمّد، اقداماتش به خاطر انگلستان بود! هرگز! بلکه اقدامات او از روی غیرت و حماسه‌ی عقیدتی و علاقه‌ی وافر او به اصلاحات و بازسازی بود. اما همزمانی اصلاحات او با توطئه‌ی چینی‌های انگلستان، موضوع دیگری است و این بدنی معنی نیست که کار او در راستای اهداف آنان بوده است.

بنابراین، بررسی شرایط گوناگون امور، بینش و دیدگاهی سالم‌تر و بهتر به ما می‌دهد و ما را وادار می‌کند که از میراث فکریمان به شکل درستی استفاده کنیم.

(س) یک سوال درباره‌ی خود موضوعی که مطرح شد: تو می‌گویی: «اسلامی کردن فکر»، آیا منظورت از فکر، «روش فکر یا فکر غربی» است یا «فکر مسلمان»...

واقعیت این است که اگر بگویم «اسلامی کردن فکر مسلمان» دچار تناقض شده‌ام و اگر بگویم «اسلامی کردن فکر غربی» دچار تناقض بزرگتری شده‌ام. زیرا فکر غربی، مبتنی بر روشها و اصول متفاوت با روشهای اصولی است که زیربنای فکری ما را تشکیل می‌دهد و اگر منظورت «اسلامی کردن روش فکر» است، باز من مشکل دیگری دارم و آن این است که اکنون دارای روش خاصّ خودم هستم، پس چرا تسلیم روش دیگری شوم...؟

د.طه جابر: در حقیقت من نگفتم «اسلامی کردن فکر»؛ همواره می‌گویم اصلاح و بازسازی «روشهای فکر» و «اسلامی کردن معرفت» و میان اسلامی کردن فکر و اصلاح روشهایمان، تفاوت زیادی وجود دارد. چنانکه گفتیم: فکر اسلامی دارای منابع خاصّ خود است: وحی (کتاب و سنت) و جهان هستی. ما هر یک از این دو منبع (وحی و جهان هستی) را در چهارچوب و زمینه‌های مشخّصی که قانونگذار حکیم آن را معین کرده است، به کار می‌بریم و عقیده داریم که فکر اسلامی در دوره‌ای از دورانها، انحرافاتی -همچون مواردی که ذکر کردیم یا انحرافاتی در روش مباحث- که با اصول آن مغایرت دارد، بر آن عارض شده است که اختلالاتی روانی، فرهنگی و تربیتی را در ساختار روانی، فرهنگی و تربیتی ما به وجود آورده است. اصلاح و بازسازی روشهای فکر، از راه دو منبع (وحی و جهان هستی) نشأت می‌گیرد،‌ انجام خواهد گرفت. بنابر این روشمان را در برخورد با این منابع نیز، توضیح خواهیم داد.

گفتیم که در رابطه با نصوص دینی، دارای یک روش «اصولی» هستیم. در مورد جهان هستی نیز، علاوه بر روشهای خود، از روشهای همه‌ی بشریت برخوردار هستیم و می‌توانیم از آنها استفاده کنیم که اگر آنها را در چارچوبی سالم و درست بنهیم، می‌توانیم با آنها داد و ستد کنیم.

معضلات و مشکلات فکریی که بر انسان مسلمان و عقل او و جامعه‌ی اسلامی و کیان و دولت اسلامی تأثیر گذاشت، تربیت، رویکرد و فرهنگش را به تباهی کشاند. این مشکلات، نیازمند طرحِ دوباره و ارائه‌ی مجدّد هستند و باید به گونه‌ای مشروح و تجزیه و تحلیل شده، با کلیه‌ی آثار و پیامدهایشان ارائه شوند. چگونه این مشکلات پدید آمد و دلایل رخ دادن آنها چه بود؟ آثار و پیامدهایشان به چه صورت بود؟ چگونه می‌توانیم راه چاره‌ای برای آنها پیدا کنیم؟ همه‌ی این مسائل با موضوع مورد بحث ما در ارتباطند. اما در مورد «فکر غربی» باید گفت که ما خواهانِ بازنگری و اِشراف بر آن هستیم، ولی نه از مواضع ضدّ و نقیضی که در مرحله‌ی نخست، داشته‌ایم که: یا بطور کلّی و بدون هیچگونه تشخیص و تمایزی آ را بپذیریم و یا به طور کامل آن را رد کنیم. بلکه بسان نقّاد اندیشمندی که معیارهای کتاب و سنّت و موازین خاصّ خود را در اختیار دارد و در کلّیه‌ی امور، به این ملاک و معیارها مراجه می‌کند و فکر غربی را مورد انتقاد قرار می‌دهد؛ بخشهای مفید و شایسته و هماهنگ با شریعت را از آن برمی‌گیرد ولی داده‌های فلسفه‌ی غرب و رویکردهای خلاف عقیدتی آن را نمی‌پذیرد.

(س) استمرار «حدیث و سنّت» راچگونه می‌بینید؟ ما عقیده داریم که این ایده نیز اسیر الگوی غربی است. چنانکه بینش‌ها و دیدگاههایمان نیز درباره‌ی حیات و هستی، خیلی مطلوب نیست و غرب همواره برای ما ملاک ومعیار است؛ خواه واپس بمانیم یا پیشرفت کنیم و این به خودی خود، افتادن در قید اسارت است؛ زیرا اگر شما الگوی غربی را به عنوان ملاک و معیار قرار دهید حتی پس از پاکسازی جامعه‌ی غرب -طبق نظر شما- از آلودگیها و ناخالصیها، همچنان اسیر جامعه غرب می‌مانی. برای تبیین مطلب مثالی می‌زنم: فرض کنیم که همگی مردم آمریکا مسلمانان پایبندی هستند؛ آیا به هدف انسانیت دست یافته‌اید؟ آیا به صِرف رسیدن به این تمدّن و پاکسازی آن، هدف شما تحقق می‌یابد؟ معتقدم که ما در مسائل زیادی از غرب متأثریم. در مرحله‌ی موازنه، اسلام را با غرب مقایسه کردید و در مقام دفاع از اسلام برآمدید، که از فکر غربی بهرت و برتر است. حال، به مرحله‌ای انتقال یافته‌ایم که ما نیز خواهان آن چیزی هستیم که غرب بدان نایل آمده است. گویی که تمام ایده‌ها و تصورات و کلّ وجود ما، برخاسته از غرب است. بر این اعتقادم -البته خداوند داناتر است- که خلاف انسان بر روی زمین موضوعی است که با غرب ارتباط ندارد. منظورم این است که چه غرب باشد و چه نباشد، باید نظریه‌ی دیگری در این خصوص وجود داشته باشد.

د.طه جابر: شما چه جانشینی را پیشنهاد می‌کنی؟

(س) من معتقدم که اگر غرب را مورد تحقیق و بررسی قرار دهیم یا آن را ملاک و معیار خویش بدانیم، خطری که ما را تهدید می‌کند این است که ما یک «کوتوله» را در مقابل یک «اَبَرمرد» قرار داده‌ایم. چرا که تمدّنِ غرب، از حرکت باز نمی‌ایستد و همچنان به پیش می‌رود و ما اگر این راه حل یا طرح را برگزینیم، حرکت از صفر را برگزیده‌ایم و اگر بخواهیم به این تمدّن دست یابیم و به پاکسازی آن بپردازیم، در مقیاسی زمانی، این امر نیازمند قرنها زمان است. این برداشت من از طرح شماست.

د. طه جاب: بسیار خوب! جانشین کدام است؟

(س) جانشین این است: روشی را پیشنهاد کنیم که مبتنی بر عقیده‌ی ما باشد و با برخورداری از دیگاهی نو، غرب را به عنوان الگو و معیار اقدامات خویش قرار ندهیم؛ زیرا اگر ما از یک سو از نو آغاز کنیم و از سوی دیگر غرب را به عنوان ملاک و معیار بگیریم، کی به نتیجه خواهیم رسید؟

د. طه جابر: خیلی خوب! طرح جدیدی را که می‌خواهی ارائه دهی چیست؟

(س) من نمی‌خواهم طرح جدیدی را ارائه بدهم؛ بلکه می‌خواهم میراث اسلامی دست نخورده باقی بماند و بدون اینکه هیچ الگویی بگیرم، مانند رسول اکرم (ص) حرکت کنم. باید جامعه‌ی غرب را بطور کامل مردود شمرد؛ زیرا امری که شما اساساً آن را مفید می‌دانید، از همین جامعه‌ی غرب و فلسفه‌ی آن، سرچشمه گرفته است.

(س) گفتم: برای حل مشکلات به قرآن و سنّت مراجعه می‌کنیم... مثلاً در خصوص روانشناسی، خودِ قرآن کریم، نقش انسان را تعیین می‌کند که چگونه بیندیشد و آزادی او چیست؟ مشکلاتش کدامند؟ و بیماری وی چیست؟ خود قرآن این مسائل را مورد بحث و بررسی قرار داده است... سیره‌ی پیامبر (ص) و راهنمایی‌های او در زمینه تربیت فرزندان نیز، چنین است. چرا که احادیث زیادی در رابطه با روحیه‌ی کودک آمده است که بسیاری از مشکلات را حل می‌کند. اساساً برنامه‌ی ما قرآن و سنّت است واگر به این دو اصل برگردیم، می‌توانیم مشکلاتمان را حل کنیم.

د. طه جابر: آیا خلاصه‌ی نظریه شما، همان است که خواهرمان گفت؟

(س) تقریباً. موضوع حسّاس و خطیر است؛ زیرا آنچه که اکنون در فرهنگ غرب به نظر ما پسندیده و خوب است، در اصل مبتنی بر فکر و فلسفه‌ای بیگانه از ماست.

د. طه جابر: احساس می‌کنم که ما سه نفر یعنی من و شما و خواهرمان، در موارد ذیل اتفاق نظر داریم:

قضیه‌ی اول: قرار دادن «کتاب» و «سنّت» به عنوان خاستگاه بینش‌ها و تصوّراتمان؛ که با دیدگاهی برخاسته از آنها، مسائل علوم روان‌شناسی و جامعه‌شناسی را مورد بحث و بررسی قرار دهیم.

قضیه‌ی دوّم: نگاهی نو و اندیشمندانه به میراث اسلامیمان داشته باشیم.

قضیه‌ی سوّم: فکر، داده‌ها و روش‌های تمدّن معاصر را با یک دید نقّادانه و اندیشمندانه، مورد تأمّل و بررسی قرار دهیم و داوری درباره‌ی آنها را از کتاب و سنّت بخواهیم و هرگز داوری را به تمدّن غرب واگذار ننماییم.

قضیه‌ی چهارم: قضیه‌ی «روشی» است که به عرضه‌ی آن پرداختیم؛ یعنی در منابع معرفت تأمل نموده و مجدّداً آنها را مورد بازنگری قرار دهیم. غرب، صِرفاً جهان هستی و حسّ و تجربه را منبع «معرفت» می‌داند؛ امّا منابع معرفتی ما عبارتند از وحی (کتاب و سنت) و جهان هستی به اضافه‌ی عقل و حسّ و تجربه.

در اینصورت، موضع مورد اتّفاق من با روش غربی در چیست؟ من در هیچ امری با آن اتفاق نظر ندارم؛ مگر در یک چیز، و آن میراثی است انسانی که انسان مغرب زمین و مسلمان و غیر مسلمان، همگی در آن سهم و مشارکت دارند. وظیفه‌ی من این است که با نگرشی آگاهانه و نقّادانه به آن بنگرم و قضاوت آن را به کتاب و سنّت واگذارم.

به عنوان مثال: هنگامی که مرحوم امام «ابن تیمیه» سراغ منطق ارسطویی را گرفت، اوّل آن را مورد بحث و بررسی دقیق قرار داد و سپس به نقد آن اقدام نمود و دو کتاب «نقضی المنطق» و «الرّد علی المنطقیین» را درباره‌ی آن به نگارش درآورد و پس از آن در کتابهای متعدّد خود، به بحث درباره‌ی بسیاری از قضایای روش پرداخت. آیا منظورتان این است که من همه‌ی اینها را مردود بدانم و درباره‌ی معرفتی که شاید نکات مثبتی در آن وجود داشته باشد، نیندیشم!

(س) یک مثال: هنگامی که فلسفه در میان مسلمانان نفوذ کرد، علم کلام به دنبال خود، گروهها، دسته‌جات و آشفتگی‌هایی در زمینه‌ی عقاید بوجود آورد که هرگز از دست آنها رهایی نمی‌یابیم چرا؟ زیرا کسانی که فلسفه را به ارمغان آوردند، بر این عقیده بودند که این بخش از تمدن یونان مفید و سازنده است و تلاشهای زیادی در این زمینه مبذول داشتند و به نظر خودشان، بهترین چیز را از تمدّنهای دیگر گرفته بودند. تلاشها به جای خود؛ اما ببینید چه چیزی از آن حاصل شد؟! گروهها و مِلَل و نِحَل بی‌شمار. چه ضمانتی وجود دارد که من و شما و افراد دیگری که در این همایش حضور دارند چیز بهتری از تمدّن غرب را به ارمغان بیاوریم و پس از گذشت دو هزار سال، امّت اسلامی را دچار مشکلات تازه‌ای ننماییم! چه ضمانتی وجود دارد؟

د. طه جابر: تنها ضمانت، داوری بردن دائمی نزد «کتاب» و «سنّت» است.

(س) برخی از کسانی که فلسفه را از جوامع دیگر گرفته‌اند -البته خداوند داناتر است- بدون تردید، نیت پاک و صادقانه‌ای داشته‌اند و داوری را به نزد کتاب و سنت ارجاع داده ودست به اجتهاد زده‌اند، امّا دچار اشتباه شده و به آرای حق و صواب نرسیده‌اند.

د. طه جابر: اوّلاً من باید این موضوع را برایتان تصحیح کنم که «آنها به بخشی از فلسفه متمسک شدند که بدان اعتقاد داشتند». برادرم! فلسفه داستانی دارد و و ورود آن به اذهان ما، داستانی دیگر دارد، که می‌توانی از طریق منابع مربوطه، بر آن مطلّع شود.

مأمون، خلیفه‌ی عباسی، که مذهب «معتزله» را پذیرفته بود و موضعی عقل‌گرایانه داشت و در ستیز و کشاکشی که با «اهل حدیث» داشت، در صدد پیروزی بر آنان بود، مطلع گردید که در میراث یونانی، موضوعاتی وجود دارد که اگر به عربی ترجمه شوند و مفاهیم آنها میان مسلمانان گسترش یابد، مذهب او و یارانش را ترویج خواهد داد. از این رو، دستور داد که کار ترجمه را آغاز کنند. با کمال تأسف، در آن مقطع زمانی، از مترجمان مسلمان خبری نبود. گرچه در سیره‌ی نبوی آمده است که رسول اکرم (ص) اولین کاری که بدان گماشت، تربیت مترجمانی از میان یارانش بود. به عنوان مثال روزی پیامبر (ص) نزد «زید» آمد و از او درخواست کرد که زبان «سریانی» را فراگیرد و از دیگران خواست که زبان «عبری» را بیاموزند. او پیوسته برایشان دعا می‌کرد که خداوند این کار را بر آنان سهل و آسان گرداند. آری، مأمون، کار ترجمه را به یهودیان و مسیحیان واگذار کرد! در دوران مأمون، همه‌ی مترجمان یا یهودی یا مسیحی بودند. گروه اسحاق بن میمون و مترجمان دیگر یهودی، مسیحی و صائبه، کسانی بودند که بر زبانهایی مانند یونانی و سریانی، تسلّط کامل داشتند. بدین ترتیب، بدترین موضوعاتی را که در میراث یونانی و غیر یونانی بود، به عربی برگرداندند. همچنین موضوعات و مسائلی که مربوط به مشکلات عقل‌های خسته‌ای بود که به طور کلّی با هدایت وحی راهیاب نشده بودند، برای او (مأمون) ترجمه کردند.

داستان جالبی را در این باره نقل کرده‌اند: گویند که مجموعه‌ای از کتابهای فلسفی را که در مخالفت با مسیحیت بود، در صومعه‌ای گذاشتند و آن را گِل گرفته و مدفون کردند. گروه اِسحاق بن میمون، این صومعه را ویران کرده و کتابهایی را که مایه‌ی بیم و هراس مسحیان بود، از آن بیرون کشیدند و با ترجمه آنها به زبان عربی، ضمیمه‌ی میراث اسلامی کردند!

کار ترجمه به صورت گزینشی و بر اساس انتخاب سودمندی نبود؛ بلکه متأسفانه یک اقدام نسنجیده بود و بدون ملاحظه‌ی ضوابط انجام گرفت که آثار بدی برجا گذاشت و زمینه‌ساز برخی از برخوردها و کشاکش‌های سیاسی و اجتماعی موجود در آن دوره گردید. به هر حال، ما در چنین وضعیتی نیستیم.

آنچه که مدّ نظر ما است این است که، اولاً ما «کتاب و سنّت» را تنها اصولِ ثابت و منابعی می‌دانیم که باید فکر و فرهنگمان را از آنها بگیریم و در همه‌ی امور زندگی به عنوان راهنمای خود قرار دهیم. باید به میراث اسلامی رجوع کرد و آن را مورد ارزیابی و بازنگری قرار داد؛ آنچه را با راهنماییها و روشهای «کتاب و سنّت» هماهنگ باشد، بر می‌گیریم و آنچه را با آنها تعارض داشته باشد کنار می‌نهیم. همچنین به میراث انسانی معاصر -صرف نظر از شرقی و غربی بودن آن- مراجعه می‌کنیم و از ماهیت آن نمی‌پرسیم؛ زیرا ما از منبع نور برخورداریم: «قَدْ جاءَکُمْ مِنَ اللهِ نَورٌ وَ کِتابٌ مُبینٌ»(المائدة/15)

«قطعاً برای شما از جانب خدا روشنایی و کتابی روشنگر آمده است» اساساً من می‌خواهم غربی و شرقی بودن میراث انسانی معاصر را از یاد ببرم؛ زیرا هرگز از این دیدگاه با آن برخورد نمی‌کنم. من با پدیده‌ی فکر و تمدن و فرهنگ، از دیدگاه انسان توانمندی برخورد می‌نمایم که دارای منابع هدایت است که همه‌ی امور را بدان اِرجاع می‌دهد. لذا از پشتوانه و ایمنی لازم برخوردارم و در مقابل هر نوع انحرافی مصون هستم.

مقوله‌ی «سدّ ذرائع[4]»:

در ذهن مسلمان، مسأله‌ی بیم و احتیاط، مشکل دیگری است که مزید بر مشکلات فکری ماست. اگر امری درست و سالم و پذیرفتنی بود و با کتاب و سنّت در تعارض نبود و با هیچ یک از اصول ثابتِ اسلام تناقض نداشت، بر من واجب است که آن را قبول کنم. چرا باید از آن بیمناک باشم و احتمالاتی تصوّر نمایم که شاید بعد از صد، دویست یا سیصد سال رخ نماید؟ این احتمالات غیر قابل قبولند. ما اصل «سدّ ذرائع» را به عنوان یک دلیل، هنگامی به کار می‌بریم که امری بهانه و وسیله‌ی تحقق یک مفسده شود. اما هنگامی که مسأله تنها فرض و احتمال است، بر ما لازم نیست که از امری درست و سالم چشم پوشی کنیم. من می‌خواهم افکار ما واضح و روشن باشد و اصلاً موضوعی به نام مصالحه میان تمدّن غرب یا فکر غربی با فکر اسلامی وجود ندارد، یا اینکه بخواهیم دژ مستحکم میان تمدن غرب و فکر اسلامی را منهدم کنیم. هرگز!

همان‌طور که گفتم، تلاش ما متکی بر کتاب و سنّت و گردآوری و دسته‌بندی و بازخوانی آنهاست، تا با راهنمایی‌هایشان در این زمینه‌ها آشنا شویم.

باید میراث اسلامی ما در همه‌ی شاخه‌های آن، مورد بررسی نقّادانه‌ای قرار گیرد که داوری را پیش کتاب خدا و سنّت رسول خدا می‌برد. همچنین با بررسی و تحقق میراث انسانی، برای برخورد با قضایای تمدن و فرهنگِ معاصر، روشی را استخراج کنیم که تکیه‌گاه ما در آن، کتاب و سنّت رسول اکرم (ص) باشد.

فکر می‌کنم این شکل، یک روش اسلامی است و احساس نمی‌کنم که در آن هیچ تناقضی با اسلام وجود داشته باشد.

«والسلام علیکم و رحمةالله»



--------------------------------------------------------------------------------

[1] - ضروریات: مصالحی که اساس زندگی مردم بر آنها مبتنی است و نابودی‌شان موجبات اختلال در نظم زندگی و بدبختی دنیوی و عذاب اُخروی را فراهم می‌آورد که این ضروریات عبارتند از: حفظ دین، نفس، عقل، نسل و مال. (مترجم)

[2] - حاجیات (رخصت‌ها): اموری که اساس زندگی بر آنها بنا شده است؛ لیکن انجام ندادن آنها، زمینه‌ی تنگنا و سختی را فراهم می‌آورد و لذا نیاز مبرم به آنها، پس از ضروریات قرار می‌گیرد. مانند: روزه نگرفتن بیمار و مسافر، نمازخواندن به صورت نشسته برای شخص بیمار، اجاره و مزارعه و ... (مترجم)

[3] - تحسینیات (ترجیحات): اموری که مکارم اخلاقی و انسانی را در بر می‌گیرد؛ ولی اساس زندگی مردم بر آنها مبتنی نبوده و عدم مراعاتشان نیز، موجبات تنگنا و مشقت مردم را فراهم نمی‌آورد. از قبیل: تحریم مُثله کردن، پوشش شرمگاه و ممنوعیت خرید و فروش اشیای نجس و ... (مترجم)

[4] - «سدّ ذرائع» یکی از قواعد علم «اصول» است. بر اساس این قاعده، هر وسیله‌ای که منجر به مفاسد می‌شود، باید ترک شود.